دیروز مجبور شدم لباس مشکی ها رو بشورم و خب بین لباس مشکی ها، چادر کوچولوی مشکی محدثه هم بود صبح که بخاطر سرما یه عالم لباس تنش کردم، بهم گفت: چادرم! چادر مشکیم گفتم مامان ببخشید تازه شستمش! هنوز نمه! راستش ته دلم بدم نمیومد نپوشه! آخه حتما تو این وضعیت کثیفش می کنه و باز باید بشورم! گفت عیب نداره می پوشم. - نه مامان!!!!!!!!!!!!!! سرما می خوری! داشتم بند کلاهشو محکم می کردم که با یه حالت التماسی گفت: میشه چادر نمازمو بپوشم؟؟؟ همینطور که داشتم گره میزدم کلاه رو، خواستم مخالفت کنم که با خودم گفتم، الانه که بهش می فهمونم، چادر یه لباس اضافیه و میشه در مواقع خاص، نپوشی! دست و پاگیره و بهتره مواقعی که دستای باز میخوای، نپوشی یه لباس تشریفاتیه و ... یا اینکه عشقش به چادر رو براش حفظ و کمکش کنم حتی اگر چادر مشکیشم خشک بود، میذاشتم بپوشه رفتم چادر نمازشو آوردم کردم سرش یادم به اون دوستی افتاد که از بدحجابی دخترش مینالید پدر مقید، مادر مقید، خدایا چی شده بچه اینطوری شده تا اینکه رفیق ما گفت: بچه که بود، عاشق چادر بود. نمی ذاشتم چادر بپوشه یا بهش می گفتم تو باید شیک باشی. موهات باید بیرون باشه! حالا بچه باور کرده شیک بودن یعنی بیرون بودن موها خدایا تو جباری! اشتباهات ما در مورد بچه هامونو جبران کن خدایا کمک کن بچه های ما به لباس محبوبه ات، ملبس و مزین بشن خدایا لبهای حضرت مادر رو از ما و فرزندان ما، به لبخند بنشان
Design By : Pichak |